شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۷:۰۹
۰ نفر

محمد علی بدری: بازگرداندن هزاران کیلومتر مربع سرزمین اشغال شده به صاحبان آن، موضوعی نیست که در گفت‌وگویی –کمتر از- یک ساعته تحلیل و تمام شود.

 اما با سردار سرلشکر رحیم صفوی، می‌توان نشست و کوتاه مرور کرد که چه چیز آن فتح مبین را نتیجه می‌دهد. عملیات بیت‌المقدس که پس از پیروزی آن و آزادی خرمشهر، که نخست‌وزیر وقت رژیم صهیونیستی را به اضطراب انداخت تا اینکه گفت: اگر نیروهای ایرانی به بصره برسند، اسرائیل ارتش خود را پشت دجله خواهد چید.

محور گفت‌وگو اگرچه فتح خرمشهر بود اما این مسئله هم که چه چیز موجب از دست دادن فتحی دیگر می‌شود، لازم آمد که طرح شود.سردار صفوی کاغذی زیر دست داشت که مثل جلسه توجیه عملیات، حرکات محکم و مصمم خودکار همه چیز را روی آن توضیح می‌داد. در پایان گفت‌وگو از سردار صفوی خواسته شد که در برابر نام‌هایی که می‌شنود، چیزی بگوید: احمد متوسلیان، محمد جهان‌آرا، ابراهیم همت، حسن باقری، محمدباقر قالیباف، احمد کاظمی،... برای هر نام قدری تامل می‌کرد تا صفاتی که از هریک نام می‌برد دقیق‌تر و دقیق‌تر باشد، اما در حالی که گویی به نقطه‌ای ناپیدا در هوا خیره شده و قطاری توی سرش عبور می‌کند، صفاتی برای هریک می‌گفت که شبیه نام‌های دیگر بود.

رحیم صفوی را اگر چه امروز با عنوان دستیار و مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا در امور مرتبط با نیروهای مسلح می‌نامند اما اتیکتی سبز به سینه دارد که روی آن تنها نوشته: سید یحیی صفوی. چشم‌های او اما موضوع دیگری بود، بی‌نیاز از پرسش و پاسخ. سپیدی آن 2 چشم، مغلوب سرخی شده بود، اما چند دقیقه پس از مصاحبه، راهی سفر....حتی سرخی رگ‌های خونی چشم هم نتوانسته حسرت خیس ماندن را بپوشاند.

  • تصمیم بر ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر یک تصمیم سیاسی بود یا یک تصمیم نظامی؟

تصمیم بر شروع، ادامه و ختم جنگ همیشه و در همه جای دنیا یک تصمیم سیاسی است. یعنی جنگ را رهبران سیاسی 2 کشور شروع می‌کنند و رهبران سیاسی 2 کشور فسخ می‌کنند. ما برای اینکه عراق را مجبور به شکست بکنیم تا زمانی که اراده سیاسی خودمان را بر رژیم عراق تحمیل نمی‌کردیم آنها حاضر به پذیرش آتش‌بس و پذیرش حقوق ملت ایران نبودند.

  • و این تصمیم در کجای فرماندهی جنگ گرفته شد؟

ببینید، آن موقع بحث‌های زیادی شد. حتی آن قدر که من اطلاع دارم  در2 جلسه خدمت حضرت امام(ره) طرح شد. هم مسئولان سیاسی کشور، ریاست وقت جمهوری، رئیس قوه قضاییه، رئیس مجلس... بحث زیاد شد، سرانجام حضرت امام تصمیم به ادامه دفاع گرفتند.

  • اساسا بعد از فتح خرمشهر می‌‌شد جنگ تمام بشود؟ امکان منطقی داشت؟

به چه صورت؟

  • اراده خداوند از مجرای اراده مردم متحقق می‌شود؛ اگر چه غنی از اراده بشر است. یعنی همواره اسباب و عللی از تدبیرها و برنامه‌ریزی‌ها و امثال این، در مسیر تحقق اراده خداوند، قرار می‌گیرد. خرمشهر را خدا آزاد کرد، این گزاره –بنا بر قاعده‌ای که عرض شد- باید از مجرایی محقق شده باشد؛ذیل اراده خداوند. چه عاملی توانست 5038 کیلومتر مربع از سرزمین‌های اشغال‌شده ایران را در عملیات بیت‌‌المقدس به وطن برگرداند؟ و خرمشهر را.

آن عامل[های] اساسی را باید این طور نام برد؛ نخستین و مهم‌ترین عامل فرماندهی حضرت امام و مدیریت جنگ ایشان بود؛ چه در سطح ملی و چه در سطح بین‌المللی. در صحنه بین‌المللی حضرت امام جبهه حامیان عراق را اداره کردند، یعنی آمریکا –که جنگ را به لحاظ سیاسی رهبری می‌کرد- و شوروی را.

  • شما تصریح می‌کنید که رهبری سیاسی جنگ با آمریکا بود؟

 بدون تردید می‌گویم که در جبهه دشمن یک ائتلاف نانوشته‌ای وجود داشت؛ ائتلافی که یک طرف آن، آمریکایی‌ها بودند که رهبری سیاسی-تبلیغاتی جنگ را بر عهده‌دار داشتند.

  • این یک نتیجه‌گیری ایجابی است یا قابل اثبات و مستدل است؟

 بله. چه استدلالی داریم برای اینکه می‌گوییم رهبری سیاسی-تبلیغاتی جنگ بر عهده آمریکا بود؟ یکی اعترافات خود آمریکایی‌ها بود. آمریکایی‌ها از زمان تصرف لانه جاسوسی در 13 آبان 58 صراحتا گفتند و الان در بیاناتشان به‌صورت دقیق هست. ایران را تهدید به حمله کردند. حتی در اردیبهشت سال 59 با حمله نظامی به ایران در طبس، عملا وارد فاز نظامی با ایران شدند. ملاقات‌هایی که آقای رامسفلد با صدام در مرز اردن داشته ثبت‌شده است.

  • برگردیم به عوامل فتح خرمشهر...

نخستین عامل را من فرماندهی حضرت امام می‌دانم. هم اداره جبهه داخلی و صحنه بین‌المللی جنگ به‌عنوان فرمانده کل قوا و هم نفوذی که حضرت امام در دل‌های مردم داشت به‌عنوان رهبر انقلاب اسلامی. اگر حضور امام نبود که صدها هزار بلکه بیش از یک میلیون نفر بسیجی اعزام نمی‌شدند. این بسیجی‌ها به عشق امام به جبهه رفتند و مادران و پدرانشان به عشق امام فرزندانشان را به جبهه فرستادند. آن پدران و مادران می‌دانستند که بچه‌هایشان که جبهه می‌آیند، چرا می‌آیند. برای پیک‌نیک و یا تفریح که نمی‌آیند. شهادت است و یا مجروح شدن. دومین عامل خود انگیزه‌های معنوی جنگ است.

  • همان چیزی که باعث می‌شود به جنگ بگوییم دفاع مقدس.

چرا می‌گوییم دفاع مقدس؟ برای اینکه در اسلامی که ما می‌شناسیم همین طور که نماز واجب است، دفاع هم واجب است. یعنی همان طوری که خدا به ما فرمان داده که نماز بخوانیم خداوند به ما امر کرده، واجب کرده، که دفاع بکنیم. در حقیقت انگیزه‌های دینی و نیروهای این‌چنینی عامل پیروزی می‌شود. مسئله فقط دفاع از کشور نبود؛ دفاع از اسلام و نظام سیاسی اسلام و دفاع از انقلاب بود. چون صدام تنها به خاک کشور ما حمله نکرد؛ بلکه انقلاب اسلامی را هدف گرفت. منطقی ا‌ست همان مردم و همان جوان‌هایی که انقلاب کرده بودند و رژیم شاه را سرنگون کرده بودند، با همان پتانسیل آمدند در جنگ از انقلابشان دفاع کردند.

  • این نیرو قطعا باید هدایت و فرماندهی می‌شده...

سومین عامل  به‌نظر من فرماندهی عالی فرماندهان جنگ بود، فرماندهان نظامی، فرماندهان سپاه و فرماندهان ارتش در سطوح مختلف. فرماندهی جنگ بسیار پیچیده بود. نبوغ فرماندهان عالی سپاه و ارتش و قدرت طرح‌ریزی عملیاتی و قدرت فکری‌شان باعث شد که بتوانند به ارتش عراق غلبه پیدا کنند.

  • در سوی دیگر جنگ هم دشمن در حال طرح‌ریزی عملیاتی بود.

این غلبه نشان می‌دهد که فرماندهان سپاه و ارتش بهتر از فرماندهان ارتش عراق جنگ را طرح‌ریزی و فرماندهی کردند. پس  از  عامل سوم عامل چهارمی هم هست. عامل چهارم پیروزی ما در جنگ، مدیریت داخل کشور بود، البته اگر باز این را تبدیل به یک مسئله سیاسی نکنند. آن 8سال -غیر از سال اول یعنی دقیقا تا خرداد سال 1360 که بنی‌صدر از ایران فرار کرد- دولت وقت وضعیت اجتماعی مردم و اقتصاد کشور و اساسا صحنه داخلی کشور را خوب مدیریت کرد. آن 8 سال که آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌‌جمهوری ایران بودند و رئیس دولت ایران بودند.

  • یعنی مدیریت داخلی کشور اگر صحیح نبود...

اگر پشت سر مردم آرامش نبود زندگی مردم اداره نمی‌شد، نمی‌توانستیم در جنگ بجنگیم. جنگ احتیاج دارد که عمق جنگ و پشت سر رزمنده‌ها هم از نظر فکری و هم از نظر سیاسی آرامش داشته باشد. انسجام سیاسی در کشور وجود داشته باشد. ضمن اینکه مردم زندگی‌شان در جنگ اداره بشود. اداره زندگی مردم مسئله مهمی است.

خاطرم هست که یک وقتی شد که ما یک هفته بیشتر گندم نداشتیم. یعنی اگر یک هفته تمام می‌شد، مردم می‌رفتند در مغازه، نان هم نبود. امام فرمودند که سیلوها را برای دو سه ماه باید پر از گندم کنید. گندم را باید از خارج وارد می‌کردیم یا حداقل بیش از نیمی از گندم را از خارج می‌آوردیم. این مسئله نیاز به تدبیر داشت.

اداره سیاسی کشور هم در آن زمان بحث مهمی بود. امام تاکید داشتند که پشت جبهه هم از نظر سیاسی آرام باشد. در مجلس هم یک اتفاق‌هایی افتاد. حضرت امام مجلس را کنترل می‌کردند که جوی درست نکنند که تنش سیاسی ایجاد شود...حالا نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم. ولی یک رزمنده - به‌خصوص نیروهای داوطلب که بدنه سپاه را تشکیل می‌دادند- اگر پشت سرشان، خانواده‌هایشان آرامش نداشتند، جنگیدن مشکل می‌شد. یعنی همه درگیر مسئله شهرهایشان می‌شدند.از سوی دیگر، مبارزه امنیتی در شمال غرب که  در  آنجا مشکل امنیتی داشتیم و ضد‌انقلاب در آنجا فعال بود. یا منافقین که تا سال 61 در همین تهران فعال بودند. هرروز چند نفر را شهید می‌کردند و حتی با تیغ موکت‌بری به جان مردم افتادند که به لطف خداوند همه این دغدغه‌ها در شهرها  از بین رفته بود.

  • این عامل چهارم که مجموعه اداره‌کننده امور داخلی کشور و امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم بود –به‌طور خاص دولت وقت- با تحرکات جبهه‌ها و فرماندهی نظامی جنگ در بیت‌المقدس هماهنگ بود؟

در سال 61 فرماندهی جنگ یک فرماندهی مشترک بین سپاه و ارتش بود. در همین عملیات بیت‌المقدس یک قرارگاه مرکزی کربلا داشتیم که قرارگاه مشترک سپاه و ارتش بود که یک فرمانده از سپاه و شهید صیاد شیرازی از ارتش به‌طور مشترک فرماندهی می‌کردند. زیرمجموعه این قرارگاه مرکزی هم 3تا قرارگاه بود؛ قرارگاه فتح که باز قرارگاه مشترک بود فرماندهی مشترکش من بودم و سرهنگ مسعود نیارکی که فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز بود و قرارگاه نصر که تحت فرماندهی مشترک شهید حسن باقری از سپاه و سرهنگ حسنی سعدی از ارتش بود و یک قرارگاه قدس که برادرمان آقای عزیز جعفری و سرهنگ لطفی فرماندهی می‌کردند.

این 3 قرارگاه عملیات بیت‌المقدس را طرح‌ریزی کردند و قرارگاه مرکزی کربلا وظیفه اداره هماهنگ جنگ در سطح بالا را داشت. آن زمان شورای‌عالی دفاع داشتیم. در شورای‌عالی دفاع که رئیس‌جمهوری بود، نخست‌وزیر بود و مسئولان دیگربودند، این عملیات به تصویب رسیده بود و دولت کاملا در جریان بود و حمایت می‌کرد. جنگ را پشتیبانی می‌کرد.

  • عوامل بازپس‌گیری خرمشهر را پرسیدیم، از فاو هم بپرسیم. چه شد که از دستش دادیم؟

سال 66 یک تغییری در آرایش نظامی ما رخ داد. نیروی اصلی تهاجمی در جنگ نیروهای بسیج و سپاه بودند، لشکرهای بسیج و سپاه همواره خط شکن و در حقیقت عامل پیروزی‌های بزرگ بودند.

  • بعد از 63 دیگر؟

از سال 63 قرار شد سپاه با فرماندهی خودش عملیات را انجام دهد و ارتش با فرماندهی خودش. دیگر آن قرارگاه مشترک نبود.

  • تغییر در آرایش نظامی در سال 66 را اشاره کردید...

بله، نیروهای اصلی هجومی ما از سال 66 به بعد بنا به تصمیم فرمانده جنگ که آقای هاشمی رفسنجانی بود از جنوب به غرب کشور منتقل شدند. آقای هاشمی از اواخر سال 62 و عملیات خیبر به فرماندهی جنگ رسید؛ یعنی ما که تمرکز قوایمان در جنوب بود، نیروهای اصلی و لشکرهای اصلی ما رفتند به غرب. این در حالی بود که خطوط بسیار مهم پدافندی در جنوب در اختیار سپاه بود.

ما در فاو بودیم، نیروهای ما در فاو حضور داشتند، در شلمچه بودند. شلمچه را در سال 65 تصرف کرده بودیم، در جزیره مجنون بودیم، به دستور فرماندهی جنگ این نیروهای اصلی تهاجمی به غرب کشور رفتند. عراقی‌ها وقتی متوجه شدند که ما نیروهای اصلی‌مان به غرب کشور منتقل شده، یک استراتژی بازپس‌گیری در پیش گرفتند. البته این اطلاعات را آمریکایی‌ها دادند که عمده قوای ایران الان در غرب کشور است. عراقی‌ها زمانی به فاو حمله کردند که نیروهای تهاجمی ما رفته بودند غرب. من خاطرم هست که زمانی که به فاو حمله کردند ما در کرمانشاه بودیم. خود بنده و چند نفر از فرماندهان لشکرهایمان از جمله سردار قاسم سلیمانی، مرتضی گرگانی و چندتای دیگر از فرماندهان با یک هلی‌کوپتر از کرمانشاه سوار شدیم؛ هلی‌کوپتر 214. از کرمانشاه مستقیم به فاو رفتیم. خلبان 214 که جزو هوانیروز ارتش بود دائم به من می‌گفت که سوخت دارد تمام می‌شود.

گفتم که هر جوری هست باید ما را برسانی. وقتی که در فاو نشستیم یک قطره سوخت هم نداشتیم، که خلبان مجبور شد شب همانجا بماند. عراقی‌ها در 3محوری که به ما حمله می‌کردند -یعنی محور‌ام‌القصر، محور جاده استراتژیک و جاده البحار- در حالی که ما در هر کدام از این محورها چهار پنج گردان داشتیم‌، عراقی‌ها یک سپاه با چند لشکر را قرار داده بودند. بنابراین ما نیروی زیادی نداشتیم در مقابل ارتش عراق و همچنین آنها به‌طور وسیع از شیمیایی استفاده کردند. طبیعی بود که حداقل 14 تا 16شاید 20 لشکر منتقل شود به فاو برای باز پس گیری. یک روز هم آنجا مقاومت شد ولی بالاخره....

  • قابل پیش‌بینی نبود؟ یعنی آنجایی که تصمیم گرفته شد که نیروها به غرب منتقل شوند قطعا باید پیش‌بینی هم می‌شد که این اتفاق می‌افتد.

الان که 19 سال از جنگ می‌گذرد شما این تحلیل را می‌کنید. شما هر حادثه‌ای را در ظرف زمانی خودش بسنجید. ولی اینکه تصمیم‌گیری در آن ظرف زمانی درست بوده یا نه، بررسی مشکلی است؛ ضمن اینکه خود ما هم جزو مخالفان این امر بودیم که نیروها از جنوب به غرب کشور منتقل بشوند.

  • حجتی که برای مخالفت اقامه کردید چه بود؟

من جزو مخالفان بودم. برای اینکه می‌گفتم در غرب کشور اهداف استراتژیک وجود نداشت. هدف‌های استراتژیک غرب، حتی سلیمانیه از نظر من یک هدف استراتژیک نبود. در حالی که بصره یک هدف استراتژیک بود. کما اینکه در حلبچه هم که ما تصرف کردیم، عراقی‌ها آنچنان نیروهایشان را نیاوردند. دو سه تا تیپ آوردند و نهایتا با بمباران حلبچه چهار پنج هزار  نفر  را کشتند. به جز شاخ شمیران که در آن خوب جنگیدند. به هر جهت فرماندهی جنگ تصمیم گرفت که به غرب کشور برویم و بقیه نمی‌توانستند چیزی بگویند.

  • خب، ما فاو را از دست دادیم، آیا آن موقع زمان مناسبی برای پایان جنگ بود؟

ببینید، شرایط آخر جنگ چیز دیگری بود. سال 67  برخی تغییرات اساسی در صحنه عملیات جنگ رخ داد و همین طور در صحنه سیاسی. در صحنه جنگ آنچه رخ داد این بود که عراقی‌ها به‌صورت وسیع سلاح‌های شیمیایی - از نوع گازهای سیانور و گازهای دیگری که بسیار کشنده بود- به کار گرفتند؛ چه برای بازپس‌گیری فاو و چه شلمچه -منطقه کربلای 5- و حتی جزایر مجنون.

از طرف دیگر آمریکایی‌ها با حضور نظامی شان در خلیج‌فارس و حمله به سکوهای نفتی ایران و پیش از آن سرنگونی هواپیمای مسافربری ایر‌باس، عملا وارد فاز نظامی جنگ با ایران شدند. استراتژی آمریکایی‌ها در آن مرحله آن بود که نه ایران پیروز جنگ بشود نه عراقی‌ها. ما در آن شرایط یک وضعیت خاصی داشتیم. در سال 67 کلا وضعیت ایران وضعیت خاصی بود، هم از نظر نظامی مشکلاتی را داشتیم و هم از نظر اقتصادی.به هر جهت شرایط خاصی منجر به تصمیم پذیرش قطعنامه 598 که در سطح رهبری (حضرت امام)  و مسئولان عالی رتبه کشور شد.

کد خبر 81964

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز